پسرک دوان دوان به خانه آمد و به مادرش گفت:
مامان پنجاه تومن بهم بده تا به یه مرد فقیر بدم.
مادر پنجاه تومان به پسرک داد و پرسید:حالا اون مرد فقیر کجاست؟
پسرک پاسخ داد: سرکوچه است. داره بستنی می فروشه.
غضنفر به قسمت شفاهی امتحان پایه یکش میرسه.. ساعت سه نیمه شبه شما در کامیونت هستی شاگردتم کنارت خوابه برف هم شدیدا داره میباره جاده یکطرفس اینورت دره اونورتم کوههه... کامیون دیگه از روبروت با سرعت داره میاد طرفت اولین کاری که باید بکنید چیه. غضنفر میگه فوری شاگردمو بیدار میکنم... برای اینکه فکر نکنم اونهم تا حالا تو عمرش همچین تصادفی رو دیده باشه...
دکتر روانشناس به بیماری که برای اولین بار پیش او آمده بود ، گفت: خب عزیزم مشکلت چیه. بهتره که از اول اول شروع کنی.
بیمار جواب داد: خب اول من آسمان و زمین را خلق کردم...
نظرات شما عزیزان:
|